نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و یک ریز وپی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
حرفهای کرم پروانه را می فهمیدم
به وراجی سارها در دل لبخند می زدم
و در رختخواب با پروانه ای درد دل می کردم
روزگاری سوال جیرجیرک را می شنیدم و پاسخ می دادم
با هر دانه ی برفی که بر زمین می افتاد و جان می داد گریه می کردم
روزگاری به زبان گلها سخن می گفتم دیدی چگونه آن روزها رفتند
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدرم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام!
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو ، برو تا راحتتر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
غربت را
حتما نباید لای الفبای شهری غریب بیابی
و یا جایی
پشت لحظه های آشنا
همین که
عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کند
کافیست
تا تو غریب شوی
خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به او خندیدم،کمی آزرده و حیرت زده گفت:روی دیوار و درختان دیدم،
باز هم خندیدم. گفت:دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید. بغلش کردم و بوسیدم و با خود
گفتم: بعدها وقتی غم،سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد.